تازه چشممان گرم شده بود كه يكي از بچهها، از آن بچههايي كه اصلاً اين حرفها بهش نميآيد، پتو را از روي صورتمان كنار زد و گفت:
بلند شيد، بلند شيد، ميخوايم دسته جمعي دعاي وقت خواب بخوانيم.
هرچي گفتيم:
« بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار براي يك شب ديگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصلهاش را نداريم.»
اصرار ميكرد كه:
«فقط يك دقيقه، فقط يك دقيقه. همه به هر ترتيبي بود، يكييكي بلند شدند و نشستند.»
شايد فكر ميكردند حالا ميخواهد سورهي واقعهاي، تلفيقي و آدابي كه معمول بود بخواند و به جا بياورد، كه با يك قيافهي عابدانهاي شروع كرد:
بسم اللـ....ه الرحمـ....ن الرحيـ....م همه تكرار كردند بسم الله الرحمن الرحيم... و با ترديد منتظر بقيهي عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه كرد: «همه با هم ميخوابيم» بعد پتو را كشيد سرش.
بچهها هم كه حسابي كفري شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با يك جشن پتو حسابي از خجالتش در آمدند.
نظرات شما عزیزان: